جدول جو
جدول جو

معنی فهرست کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فهرست کردن
قائمةً
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فهرست کردن
Inventory, Catalog, Index, List
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فهرست کردن
cataloguer, indexer, inventer, lister
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فهرست کردن
カタログに載せる , インデックスを付ける , 在庫を管理する , リストアップする
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فهرست کردن
catalogeren, indexeren, inventariseren, lijst maken
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
فهرست کردن
каталогизировать , индексировать , инвентаризировать , перечислять
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به روسی
فهرست کردن
katalogisieren, indizieren, inventarisieren, auflisten
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
فهرست کردن
katalogować, indeksować, inwentaryzować, wypisać
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
فهرست کردن
каталогізувати , індексувати , інвентаризувати , перераховувати
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فهرست کردن
catalogar, indexar, inventariar, listar
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فهرست کردن
catalogare, indicizzare, inventariare, elencare
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فهرست کردن
सूची बनाना
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به هندی
فهرست کردن
kataloglamak, dizinlemek, envanter yapmak, listelemek
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فهرست کردن
mengkatalogkan, mengindeks, menginventarisasi, mencatat
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فهرست کردن
카탈로그에 올리다 , 색인하다 , 재고를 관리하다 , 목록을 만들다
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
فهرست کردن
לקטלג , לאנדקס , לערוך מלאי , לרשום
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به عبری
فهرست کردن
编目 , 索引 , 清单 , 列出
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به چینی
فهرست کردن
فہرست بنانا , فہرست کرنا
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به اردو
فهرست کردن
তালিকা তৈরি করা , সূচি তৈরি করা , তালিকা তৈরি করা , তালিকা করা
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
فهرست کردن
ทำรายการ , สร้างดัชนี , ทำรายการ , ทำรายการ
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
فهرست کردن
catalogar, indexar, inventariar, listar
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فهرست کردن
kuorodhesha, orodha
تصویری از فهرست کردن
تصویر فهرست کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
به وجود آوردن، پدید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درست کردن
تصویر درست کردن
ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ / سِ سِ شُ دَ)
ساختن. مرمت کردن. (ناظم الاطباء). آماده کردن، ترتیب دادن. (ناظم الاطباء). مقرر داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تدوین کردن. تنظیم کردن:
یکی بانگ برزد بر او مرد است
که تو دفتر خویش کردی درست ؟
فردوسی.
بهر شاه بر باژ کردم درست
جز از کام شه کش نیارست جست.
اسدی.
من بیست و اند کتاب جمع آوردم از آنک ختأنامه (خدای نامه) خوانند و درست کردم تا ملک به عرب افتادن. (مجمل التواریخ و القصص). ما از هر مقالت که موبدان و صاحب روایت (کذا) دعوی کنند که از کتب قدیم بجهد بیرون آورده اند و درست کرده نبشتیم مختصر. (مجمل التواریخ والقصص). تسدید، راست و درست کردن. جدّ، درست و راست کردن کار. سم ّ، راست و درست کردن چیزی را. مجادّه، درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب)، تصحیح. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب). اصلاح کردن. تصحیح کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رفع عیب کردن. بی نقص کردن:
گر این کین ز ایرج بده ست از نخست
منوچهر کرد آن بمردی درست.
فردوسی.
، آموختن. نیک آموختن. یاد گرفتن: قرائت خود را درست کردن، روان کردن: اغلب اوقات فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده بر سر هم شکستندی. (گلستان سعدی).
- درست کردن حمد و سوره، تجوید آن را آموختن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
او که الحمدرا نکرده درست
ویس و رامین چراش باید جست.
اوحدی.
دانی حساب گندم خود جو به جو ولی
الحمد را درست نکردی ز کودکی.
اوحدی.
- درست کردن قرآن، آموختن آن. علم تجوید فراگرفتن. تصحیح قرائت. تجوید قرائت. و در این بیت سعدی (در مدح رسول اکرم) لطفی خاص در استعمال این کلمه است:
یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتب خانه هفت ملت بشست.
و شیخ اجل در این بیت از قرآن، سبق اراده کرده است چنانکه مولوی از سبق قرآن:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق.
(از یادداشت مرحوم دهخدا).
، اثبات. (از دهار). اثبات کردن. ثابت کردن. بثبوت رسانیدن. محقق کردن. مبرهن کردن.مدلل کردن. مقرر ساختن. قبولاندن. محقق داشتن. مقرر داشتن:
سیاوخش را کرد باید درست
که این بد بکرد و تباهی بجست.
فردوسی.
همین پادشاهی که میراث تست
پدر بر پدر، کرد شاید درست.
فردوسی.
دیوانه ای را پسری زاد اندر دیوانگی وی، اصحاب رای گفتند که آن فرزندی زنی ست و بویعقوب گفت که نیست چون عقد نکاح پیش از جنون وی درست بود. پس چون مسأله درست کرد طاهر گفت صدق ابویعقوب. (تاریخ سیستان).
گفت [بزرجمهر] نخست ثقه درست کردم که هرچه ایزد عز ذکره تقدیر کرده است باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341).
به پوزش کنی بی گناهی درست
همان بنده باشی که بودی نخست.
اسدی.
بهر شاه بر باژ کردم درست
جز از کام شه کس نیارست جست.
اسدی.
که هر سخن به زبان در توان گرفت ولیک
درست کردن بر عقل هر سخن نتوان.
قطران.
اگر کسیت بکار است کاین بیاموزد
درست کردی بر خویشتن که تو نکنی.
ناصرخسرو.
پس درست کردیم که نفس را منزلت لوح است. (رسالۀ پاسخ نامۀ ناصرخسرو). استخراج این نسب او [نسب افریدون] از کتب درست کرده اند. (فارسنامۀابن البلخی ص 11). درست کرده شد در این کتاب در مواضعی که علی (ع) از هر یک از صحابه بهتر است. (نقض الفضائح ص 135). در سرای عمید ابوالمعالی شیعی بر وی حجت الحاد به مواجهه درست کردند. (نقض الفضائح ص 93). اول فتوی به خون ملاحده در خانه ایشان درست کردند. (نقض الفضائح ص 93). ما خود بحمد اﷲ و منه درست کردیم که نسب نه از شرایط امامت است. (نقض الفضائح ص 22).
من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن
این قول را درست به داور همی کنم.
سوزنی.
درست کرد به قاضی که مر ورا پدرم
درود بر پدری باد کش تو فرزندی.
سوزنی.
نطق کواکب نه چون نطق انسان باشد چه نطق انسان به تجویف شش باشد... و ایشان را از این علت هیچ نباشد چه ما در علم هیئت درست کرده ایم که در میان افلاک تجویف نیستی. (یواقیت العلوم).
به معنی توان کرد دعوی درست
دم بی قدم تکیه گاهیست سست.
سعدی.
، یقین کردن. تصدیق کردن. صحیح شمردن:
از ایرانیان هر که نزدیک تست
که کردی بدل راستی شان درست.
فردوسی.
، تحقیق. (از دهار).
- درست کردن سخن، تحقیق کردن آن. یقین کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
فرستاده را خواند و پرسید چست
از او کرد یکسر سخنها درست.
فردوسی.
، حق. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار)، شفا دادن. شفا بخشیدن. علاج کردن. چاره کردن. درمان کردن. خوب کردن. صحت بخشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سالم کردن. سلامت دادن. بهبود بخشیدن.تندرست کردن:
بسی خیمه ها کرده بود او درست
مر آن خیمه های ورا چاره جست.
عنصری.
اما برگ تر او [لبلاب] اندر شراب بپزند و بر جراحتها نهند درست کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ... ریش طبقۀ قرنیه را درست کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سخاش گاه سخاخستگان محنت را
کند درست چو کژدم گزیده را افیون.
قطران.
در خم آن حلقه که چستش کند
جان شکند باز درستش کند.
نظامی.
، استوار کردن. محکم کردن. جزم کردن.
- عزم درست کردن، عزم جزم کردن. عزم محکم کردن. استوار کردن اراده: پس طاهر را معلوم که مردمان با او [با لیث] یکی شده اند و بیشتری از سپاه عزم درست کرد که برود از سیستان. (تاریخ سیستان).
- نیت درست کردن، جازم شدن بر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : محمد رسول فرستاد به مأمون ونامه کرد... مأمون اجابت نکرد. محمد نیت درست کرد بر خلع مأمون. (ترجمه طبری بلعمی).
، صاف کردن. (ناظم الاطباء). تقویم. (یادداشت مرحوم دهخدا)، بند کردن و جلو گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
:
واندر رضای او گه و بیگه بشعر زهد
مر خلق را پرست کنم علم وحکمتش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ وَ دَ)
بهم فشردن دندانها. (ناظم الاطباء). چرستیدن. دندان قروچه کردن. رجوع به چرست و چرستیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
موجودکردن بوجودآوردن، پدیدآوردن: (وغذا استحالت چیزیست باچیزی... ویاهست کردن چیزی است از چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرس کردن
تصویر هرس کردن
بریدن شاخه های زاید درخت، فرخوکردن، برآوردکردن ارزش مقداری محصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرت کردن
تصویر هرت کردن
کشیدن آش یاغذای مایع دیگر ازکاسه یاقاشق بدهان باصدای اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رست کردن
تصویر رست کردن
متبلور شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
وقت مناسب حاصل کردن یا فرصت نمی کنم سرم را بخارانم. ابدا وقت ندارم، از کار فارغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرست کردن
تصویر پرست کردن
پرستنده کردن: (وندر رضای او گه و بیگه بشعر زهد مر خلق را پرست کنم علم و حکمتش) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست کردن
تصویر درست کردن
مرمت کردن، ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرصت کردن
تصویر فرصت کردن
((~. کَ دَ))
مجال داشتن، وقت مناسب و کافی داشتن
فرهنگ فارسی معین